جدول جو
جدول جو

معنی گرده کوه - جستجوی لغت در جدول جو

گرده کوه
(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 28هزارگزی خاور مهریز و 20هزارگزی خاور راه شوسۀ یزد به اصفهان. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 611 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل مردان زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
گرده کوه
قله ای به ارتفاع، ۱۴۰ متر در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گربه کوره
تصویر گربه کوره
گربۀ کور
کنایه از حیله گر، مکار
کنایه از نمک نشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بَ/ بِ رَ / رِ)
رجوع به گربۀ کور شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام کوهی است در ولایت مازندران. (برهان). نام کوهی است از کوههای دامغان گرد و پهن و بر بالای آن دژ بوده. وقتی ملاحده در آنجا اجتماعی داشتندو فساد میکردند بالاخره قلع و قمع شدند. (آنندراج). نام کوهی است در نواحی ری. (غیاث). در جنوب قریۀ ’گلیجان’ نزدیک کوه ’لیمرز’. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 20). گردکوه آن را دزگنبدان گفته اند. سه فرسنگ است به دامغان پیرامون او منصورآباد و مهات و رستاق است. زراعات و محصول بسیار دارد. (نزهه القلوب ص 161). یکی از قلاع مستحکم اسماعیلیان، یعنی گردکوه یا دزگنبدان را که تا دامغان سه فرسخ فاصله است محصور نمود. (تاریخ مفصل ایران ج 1 ص 1714) : بعد از این گشتاسب اسفندیار را بند برنهاد و به دزگنبدان بازداشتش و آن گردکوه است. (مجمل التواریخ و القصص ص 52).
هر یکی چون ملحدان گردکوه
کارد میزد پیر خود رابی ستوه.
مولوی.
او را (اسفندیار را) محبوس کرد به قلعۀ گردکوه که آن را مرزگنبدان خوانند. (تاریخ گزیده ص 97). و رجوع به تاریخ گزیده ص 498، 518و 527 شود.
سرین شاه سمنان در بزرگی
تو گویی گردکوه دامغان است.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَدهْ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ گَهْ)
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود.
- گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن:
ز پستی و کندی به مردی رسید
توانگر شد و گرده گه برکشید.
فردوسی.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
کجا گرده گه برکشد روز جنگ.
فردوسی.
و رجوع به گرده گاه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام کوهی است در جنوب بخش کنگاور که خطالرأس آن حد طبیعی بین بخش کنگاور و دهستان خزل شهرستان نهاوند میباشد. ارتفاع بلندترین نقطۀ آن از سطح دریا 1932 گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ هَِ)
گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
نام یکی از دیه های هزارجریب مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ یِ گُ چِ رَ)
گردنه ای است در راه اصفهان به سلطان آباد میان وارچین و حسن آباد، واقع در 250900گزی اصفهان
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 63هزارگزی باختر مهاباد و 9هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن سرد ودارای 156 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه لاوین تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه:
بزد نیزه بر گردگاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کردخرد.
اسدی.
بدین یال و گردی برو گرده گاه
چه سنجد به چنگال او کینه خواه.
اسدی.
و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گرده گاه فلک شکافته باد
که یکی گرده با جگر ندهد.
انوری.
ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ یِ)
کنایه از آدم محیل و فریبکار و حقه باز است. رجوع به گربه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ یِ)
حیوانی است که در جنگلهای شمالی یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ یِ)
ریزه های کاه. جثاره. جثاله
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
کوهی است در لرستان و مسکن لران و آب کرنگ که رودخانه ای است مشهور از طرف آن کوه آید و بنواحی صفاهان گذرد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). زردکوه بختیاری یا کوه رنگ، دنباله کوه هفت تنان است و رود بازفت که از شعب کارون است، از کوه رنگ سرچشمه می گیرد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 53). کوه زرده. رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 195، 215، 216 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ گُ)
نام کوهی است در کردستان (ناظم الاطباء). کوهی به کردستان که سکنۀ آن اکثر ملحد و بیدین اند. (شعوری ج 2 ص 313 الف). و ظاهراً همان گردکوه دامغان است. رجوع به گردکوه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 7هزارگزی شمال صومعه سرا و 1000گزی راه فرعی صومعه سرا به نرگستان، محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀآن 110 تن است، آب آن از رود ماسوله تأمین میشود، محصول عمده آن برنج، توتون و نیشکر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ طَ)
موضعی به شاه کوه و ساور مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 126)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرده پیه
تصویر گرده پیه
پیهی است بر روی کلیتین
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه کوره
تصویر گربه کوره
محیل مکار، نمک نشناس
فرهنگ لغت هوشیار
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گربه کوره
تصویر گربه کوره
((~. رِ))
حیله گر، مکار، نمک نشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرده کلن
تصویر گرده کلن
آدرنال
فرهنگ واژه فارسی سره
وبال به گردن افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از نواحی شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور در منطقه استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی